جدول جو
جدول جو

معنی بی ماحصل - جستجوی لغت در جدول جو

بی ماحصل
(حَ صَ)
مرکب از: این + جانب، این طرف. این سو. (فرهنگ فارسی معین). این کنار و این طرف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(صِ)
بیهوده. بی فایده. بی نفع. بلاجدوی. لاطائل. (یادداشت بخط مؤلف) :
خار یابد همی ز من در چشم
دیو بی حاصل دوالک باز.
ناصرخسرو.
ز بهر چیز بی حاصل نرنجی به بود زیرا
بسی بهتر سوی دانا ز مرد ژاژخای ابکم.
ناصرخسرو.
میدهد دل مر تو را کاین بیدلان
بی تو گردند آخر از بیحاصلان.
مولوی.
نیکخواهانم نصیحت میکنند
خشت در دریا زدن بیحاصل است.
سعدی.
من و باد صبا مسکین دو سرگردان بی حاصل
من از افسون چشم مست و او از بوی گیسویت.
حافظ.
قلب بی حاصل ما را بزن اکسیر مراد
یعنی از خاک در دوست نشانی بمن آر.
حافظ.
ریخت چون دندان امید زندگی بیحاصل است
مهره چون برچیده شد بازی به آخر میرسد.
صائب
لغت نامه دهخدا
(مَ حَل ل / مَ حَ)
از: بی + محل، بیجای. (آنندراج، . نابجای. (یادداشت مؤلف) : در عقد نکاح و عروسی وی (طغرل) تکلفهای بی محل نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 254). رجوع به محل شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی حاصل
تصویر بی حاصل
بیفایده، بی نفع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی اصل
تصویر بی اصل
بی ریشه بی بن ابن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی محل
تصویر بی محل
((مَ حَ))
بی ارزش، بی اعتبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی اصل
تصویر بی اصل
بی ریشه
فرهنگ واژه فارسی سره
بی بر، بی ثمر، بی فایده، بی نتیجه، بیهوده
متضاد: پرحاصل، مفید، عبث، هرز، هرزه
متضاد: مفید، موثر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی ارج، بی ارزش
متضاد: ارزشمند، بی پشتوانه، بی اعتبار
متضاد: معتبر، نابجا، ناروا
متضاد: روا، بی مناسبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی اساس، دروغ، کذب، بی سروپا، بی نسب
متضاد: اصیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد